عشق را آموختم سکوت را معنا کردم زندگی را تجزیه کردم نفس روزگارم کجایی که بیینی دیگر نفست زنده نیست و دارد دار فانی را به گردن می اندازد. کجایی نفسسسسسسسسسسسسسس من دگر دیر آمده ای ولی نگاهی به من بینداز
نقطه سر خط زندگی این خط لعنتی را می خواهی چکار؟ وقتی دست تو دست کودکی است که تنها کلمات اول خط را زیبا می نویسد و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود و دیگر خودش هم نمی تواند بخواند برو بی آنکه حتی بنویسی